Weekly Report From Sat. October. 10th. .. 2015

تنـــــه   نـــــزن           טאנה  נאזאן     Tanehnazan












Editor David Fakheri
سردبیر داوید فاخری
עורך דוד פאחרי


    For the important News of the world
    ( in English, Farsi and Hebrew )
    Please visit us every day
    at Facebook under the
    editor's name
    ( David Fakheri داوید فاخری )






    חברים יקרים


    בשל בעיות טכניות וחוסר


    צוות נאות, האתר יהיה

    סגור עד להודעה חדשה



    دوستان عزیز


    به علت نقص فنی و همچنین


    کمبود کادر لازم،


    سایت تا ا اطلاع ثانوی


    تعطیل خواهد بود



    Dear Friends


    Due to technical problems


    and lack of adequate


    staff, The SITE will be


    closed until further notice









    Wednesday, April 2, 2008

    دوم اپریل ، سالروز تولد * هانس کریستین اندرسون ، قصه گوی بچه ها * برابر با * روز جهانی کتاب کودک * و قصه ئي از او بنام * داستان فرشته *

    گرد اوری و تنظیم
    داوید

    دوم اپریل ۲۰۰۸




    مقــــــــــــدمــــــــــــه

    »» روز جهانی کتاب کودک «« دوم اپریل هرسال برگزار میشود که برابر با زاد روز »» هانس کریستیان اندرسون «« نویسنده نامدار دانمارکی است که برای »» بچه ها «« داستان مینوشت !!.
    در جمهوری اسلامی هم تا کنون که هنوز برای ان نام و نشانی »» عربی « نیافته اند در همین تاریخ و با همین نام که عنوان جهانی انست ان را برگزار میکنند !.
    در همین مورد نیز »» انجمن نويسندگان كودك و نوجوان ایران «« دست به انتشار بیانیه ئی زده که از متن ان صدای فریاد و فغان و ناله امضا کنندگان ان به طبقه هفتم اسمان میرسد و در ان حکایت از اوضاع دلخراش و جانگداز امروز سیاه بچه های افغانستان و عراق و فلسطين گرفته تا کشورهاي جنگ ‌زده در آفريقا، آمريکاي لاتين و حتی کشورهاي توسعه ‌يافته و کودکاني که قرباني حرص و توسعه ‌طلبي متجاوزان مي ‌شوند شکایت دارند ، میکند ! اما دریغ و افسوس از ذکر نام بچه های وطنمان که یا بر روی مینهای صدام فرستاده شدند و تکه تکه شان هم بدست نیامد ! و یا بچه هائی که در حوادث زلزله و یا اسیبهای دیگر طبیعی دزدیده شده و به کشورهای پاکستان و افغانستان و کشورهای افریقائی و یا عربی فروخته شده اند تا ارام گردانان اتش شهوت »» صاحبانشان «« باشند ! و یا بچه هائی که توسط »» کارگزارانشان «« نقص عضو میشوند تا دل مردم کوچه و خیابان شهرهای کشورمان را برای دریافت پول بیشتری که حاصل از گدائی است به درد اورند ! و یا انهائی هم که بختی دارند و به مدرسه میروند ولی بجای اموزش انسانی در عوض به انان طریق »» تنفر «« میاموزند و راه »» شهادت «« و زنجیر و قمه و سینه و توی سر زنی یاد میدهند !!.
    در هر صورت نوشتار امروز را با دلتنگی به این موضوع »» روز جهانی کتاب کودک «« اختصاص داده ام ! و برای تکمیل ان نیز از زندگینامه » هانس کریستین اندرسون «« که در »» ویکی پدیا «« امده استفاده کرده ام !. در حاشیه نیز یکی از داستانهای کوتاه او بنام »» داستان فرشته «« که توسط خانم »» هدا مؤذن «« ترجمه شده و در سایت ( http://dydar.blogspot.com ) قرار داده شده است را نیز ضمیمه کرده ام !
    به امید شادی بچه های نا امید وطن ،
    امین .

    هر کس بطریقـــــــی ، دل ما میشکند
    بيگانــــه جدا ، دوست ، جدا ميشكند
    بيگانـــه اگر ميشكند , حرفي نيست !
    ؟! من درعجبـم , دوست چرا ميشكند

    خدایا انان را
    از گزند دشمنان دوست نمای خودی در امان بدار !
    که دشمنان خارجی را چاره است و غمی نیست !!.


    هانس کریستین اندسون دوم اپریل ۱۸۰۵ ـ چهارم اگوست ۱۸۷۵


     بيانيه انجمن نويسندگان كودك و نوجوان به مناسبت روز جهاني كتاب كودك

    انجمن نويسندگان كودك و نوجوان به مناسبت چهاردهم فروردين، روز جهاني كتاب كودك، بيانيه ‌اي منتشر كرد.
    به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) ، در متن اين بيانيه آمده است:

    به نام پروردگار کودکان مظلوم

    خوش ‌تر آن بود که امسال به مناسبت روز جهاني کتاب کودک، سخن از وضعيت کتاب و کتابخواني و راه ‌هاي ترويج آن به ميان مي ‌آمد، اما گاه شرايطي پيش مي ‌آيد که گذشته از تهديد فرهنگ کتابخواني ميان کودکان، خود آنها و حيات ‌شان را نيز تهديد مي ‌کند. اين شرايط را مي ‌توان در وجوه گوناگوني مشاهده کرد،همچون نظامي ‌گري، سوء استفاده از نيروي کار کودکان، آزار و اذيت آنها و مانند آن. 

    گرچه در دنياي سياست و مناسبات قدرت، حذف دشمن و رقيب، از صحنه ‌ نبرد و رقابت امري رايج است، اما در عوض پيمان ‌هاي نوشته و نانوشته ‌اي داريم که با تکيه بر اصول اخلاقي و انساني، سرايت آتش نزاع را به زندگي غيرنظاميان برنمي ‌تابند و مجاز نمي ‌شمارند. حتي به فرض نبود اين اهرم هاي قانوني بازدارنده، عقل چگونه مي ‌پذيرد که افراد مسن، زنان و کودکاني که نقشي در معادلات قدرت ندارند، قرباني شوند؟ 

    اگر آواي مظلوميت کودکان به گوش سياستمداران و نظاميان جهان نمي ‌رسد، آيا نويسندگان حوزه کودک نيز بايد سکوت پيشه کنند؟ 

    امروز از افغانستان و عراق و فلسطين گرفته تا کشورهاي جنگ ‌زده در آفريقا، آمريکاي لاتين و حتا کشورهاي توسعه ‌يافته، کودکاني قرباني حرص و توسعه ‌طلبي متجاوزان مي ‌شوند و يا عزيزان خود را از دست مي ‌دهند. 

    با اين ‌همه، گرچه يکي از بارزترين نمودهاي ستم به کودکان، در صحنه ‌هاي جنگ و خونريزي حادث مي ‌شود، اما فاجعه‌ ديگر از مرز درگيري ‌هاي نظامي فراتر رفته و بردگي مدرن، در همه ‌عرصه ‌ها دامن گسترده است. بچه ‌ها اين ‌جا و آن ‌جا خارج از مقررات و قوانين مدني به کارهاي سخت و مشقت ‌بار گمارده مي ‌شوند، هدف شقاوت ‌ها و خشونت ‌ها قرار مي ‌گيرند، زير سلطه ‌ طمعکاران به بيگاري کشيده مي ‌شوند، متأثر از بي ‌ قانوني ‌ها و قانون ‌شکني ‌ها از تحصيل و بهداشت، محروم مي ‌مانند و سرانجام طعمه ‌ آزار و اذيت مي ‌شوند. 

    گويا قرار است ما بزرگ ‌ترها براي حفاظت از هر چيز داد و ستد کنيم، مگر حفظ حقوق کودکان؛ زيرا هنوز باور نکرده ‌ايم که خردسال بودن، چيزي از حقوق کودکان نمي ‌کاهد. گويا ما هنوز اين انگاره را در سر داريم که کودک، نمونه ‌ ناقص نوع انسان است. 

    امروز ما به عنوان گروهي بزرگ از داستان ‌نويسان، شاعران، مترجمان، منتقدان، پژوهشگران و روزنامه ‌نگاران حوزه ‌ي کودک و نوجوان، اعتراض خود را نسبت به ستمي که بر اين قشر ستمديده و آسيب ‌پذير مي ‌رود، فرياد مي ‌کنيم. ما تمام همکاران و هم ‌قلمان خود را در هر مرز و بوم فرامي ‌خوانيم تا در برابر فزون ‌خواهي و ستمگري سياست ‌بازان و جنگ ‌طلبان که بيش و پيش از هر گروه، کودکان بي ‌پناه را قرباني ميکند ، بايستند و نقش تاريخي خود را ايفا کنند. 

    بياييد همه با قلم ‌ها و قدم ‌هاي خود، اين ديدگاه والا را بر صدر بنشانيم که يکي از مقتضيات جهان مدرن، به رسميت شناختن کودک است. بياييد کودک را انساني بدانيم که نه تنها از حقوق اجتماعي و فرهنگي همساني با بزرگ ‌ترها برخوردار است، که به دليل پاره ‌اي از محدوديت ‌هاي طبيعي ‌اش، بايد مورد توجه مضاعف قرار گيرد. تنها در اين صورت است که کودک نه فقط همچون مصرف ‌کننده کالاهاي فرهنگي و غيرفرهنگي، که در مقام مؤلفه ‌اي توانا در ساختن جهان متن و فرامتن، شناسايي مي ‌شود و مشارکت مي ‌ورزد. 

    اينک ۱۴ فروردین بار ديگر روز جهاني کتاب کودک را گرامي مي ‌داريم و خداوند را مي ‌خوانيم که نوروز و سال نو را طليعه ‌اي براي شکوفايي فرهنگ کودکان سرزمين ما و ديگر سرزمين ‌ها قرار دهد. 

    آمين و چنين باد


    هانس کریستین اندرسون ـ ۱۸۶۹

      هانس کریستین اندرسون در شهر «اودنز» دانمارک در سال ۱۸۰۵ متولد شد. او پسر کفاشی فقیر و مادری مستخدمه بود. در نوجوانی، به ‌عنوان نقال نمایشنامه ‌ها و خواننده به شهرت رسید. در چهارده ‌سالگی، به کپنهاک عزیمت کرد و تصميم گرفت تا در صحنه ‌ تئاتر به موفقیت دست یابد؛ اما به ‌نحو تأسف ‌باری ناکام ماند. با این همه، دوستان بانفوذی در پایتخت پیدا کرد و برای جبران تحصیلات ناقصش در مدرسه ‌ای ثبت ‌نام نمود.

    هانس از مدرسه متنفر بود، به ‌طوری ‌که در هفده ‌سالگی در کلاس دوازده ‌ساله ‌ها حاضر می ‌شد و مدام مورد تمسخر شاگردان و معلمان قرار می ‌گرفت.

    اولین کتابش او در سال ۱۸۲۹ میلادی، - «شمارش یک پیاده ‌روی» را منتشر کرد. او فکر می ‌کرد نوشته ‌هایی که برای بزرگسالان به رشته تحریر در آورده ،‌ از نوشته ‌های فانتزی او بسیار با اهمیت ‌تر است. اما گذشت زمان خلاف این اندیشه را ثابت کرده است

    آثار او توسط بهترین کمپانی ‌های فیلمسازی جهان به پویانمایی ‌های ویژه کودکان تبدیل شده است و افسانه ‌هایی چون « بند انگشتی»، «پری دریایی»، «سفید برفی» و «جوجه اردک زشت»، برای همیشه در ذهن ‌ها ماندگار شده ‌اند.

    اندرسون زمانی گفته: طرحهای داستانهایش مانند بذری کاشته ‌شده، در ذهنش است که تنها  به ‌ تلالویی از خورشید یا قطره ‌ی دارویی نیاز دارند، تا بشکفند.

    گفته می ‌شود تمام شخصیت ‌های داستانی او الهام گرفته از انسان ‌هایی است که آنها را دوست داشت و یا از آنها متنفر بود و او این شخصیت ‌های انسانی را به کارکتر ‌های فانتزی و داستانی تبدیل کرده است.


    مجسمه هانس کریستین اندرسون در کپنهاگ

    ، ترجمه ‌داستانهای هانس کریستین اندرسون در اوایل سال ۱۸۴۶ به انگلیسی آغاز شد. از آن پس، کتابهای متعدد و آوازهای هالیوودی و پویانمایی هايی ‌از »» شرکت دیزنی «« شهرت داستانهایش را در جهان بسیار افزون کرد.
    اندرسون در سال ۱۸۷۵ در سن هفتاد سالگی، دیده از جهان فروبست.
    در ایران مترجمانی چون محمود ابراهیم الدسوقی، علی اسلامی و محمد علی اخوان در ترجمه آثار این نویسنده به زبان فارسی،
    فعالیت کرده ‌اند



    »» داستـــــــــــان فرشتــــــــــــــه ««
     
    ۱۱۸۴ : نوشته: هانس كريستين اندرسون
     مترجم : هدا مؤذن
    http://dydar.blogspot.com

      وقتي كودك خوبي مي ميرد يك فرشته از بهشت به زمين مي آيد، و كودك مرده را در آغوش ميگيرد... بال هاي بزرگ و سفيدش را باز مي كند و از بالاي هر چيزي كه كودك به آن ها عشق مي ورزيده پرواز ميكند...، فرشته يك مشتِ پر گل مي چيند، و آن ها را به بالا، به پيش قادر مطلق میبرد ،



    انها میتوانند در بهشت زيباتر از زمين شكوفه بدهند، و خداوند همه آن گل ها را به قلب خود ميفشارد . اما او آن گلي را كه بيشتر از همه دوست دارد را ميبوسد .... و سپس به ان گل صدا عطا مي كند آن ها ميتوانند، تا در بزرگترين هم سرايي ستايش خداوند شركت كند ...

    گل ها نمادي از انسان ها هستند، خداوند همه انسان ها را دوست دارد اما آنهايي را كه بيشتر دوست دارد را وقف ستايش خود ميكند.

    فرشته همان طور كه كودكي مرده را بالا، بسوي بهشت، مي برد به كودك گفت : ” نگاه كن“ كودك مثل اين كه در يك رويا بود ...صدايش را شنيد و چشمهايش را باز كرد،
    ، آنها از بالاي مكانهايي كه كودك بازي ميكرد پرواز كردند و به ميان باغ هايي با گل هاي زيبا رفتند ، فرشته پرسيد :
    كداميك از اين گلها را بايد با خود ببريم تا در بهشت بكاريم؟
     
    آن نزديكيها يك بوته ي زيبا و باريك گل رز ايستاده بود اما دستي نا بكار ساقه اش راشكسته بود و به همين خاطر همه غنچه هاي نيمه بازش پژمرده شده و در اطراف آويزان بودند. كودك گفت:
    گل بيچاره! اين را بردار، ممكن است در آنجا گل بدهد و رشد كند .

    فرشته آن گل را برداشت و كودك را بوسيد. آنها تعدادي از گل هاي شكسته ي پر پشت را چيدند،همچنين چند بنفشه وحشي و گل لاله ي تحقير شده اي را هم با خود بردند. كودك گفت:
    حالا ما یك دسته گل داريم .

    فرشته سرش را از روي تصديق تكان داد. ولي به سوي بهشت پروازنكرد....
    شب كاملا آرامي بود. آنها درآن شهر بزرگ ماندند و به طرف كوچه ي باريك محله هاي پايين شهر پرواز كردند. جايي كه انبوهي از پوشال و كاه ،غبار وخاكروبه ها جمع شده بود، آنجا تکه های قديمي بشقاب، خرده هاي گچ، لباس هاي مندرس و كهنه و كلاه هاي قدیمی ريخته بود و همه اين چيزها منظره كوچه را به هم زده بود...

    و فرشته از ميان اين چيزهاي آشفته به تكه هايي از يك گلدان شكسته و تكه كلوخي كه از ان به بيرون خم شده بود، اشاره كرد .كلوخ با ريشه هاي قوي اما خشك شده ي يك صحرايي سرِ جايش نگه داشته شده بود  همه ي  گلآن. و چون گل خشك شده بود كسي به آن محلي نمي گذاشت و دور انداخته شده بود.

     فرشته گفت :

    - آن گل حشك شده را با خودمان مي بريم. علتش را همان طور كه به پيش ميرويم برايت ميگویم .... آن پايين در آن كوچه باريك، در زير زميني نمور، پسر بیمار و فقیری زندگی میکرد . او از کودکی فلج بود فقط وقتی حالش خيلي خوب بود ميتوانست، با تكيه بر چوب دستي اش، چند بار در بالا و پايين اتاق برود... و اين حداكثر كاري بود كه ميتوانست انجام دهد. براي چند روزي در تابستان اشعه هاي خورشيد به درون زيرزمين رخنه ميكردند و وقتي پسر كوچك آنجا در زير تابش خورشید مينشست، دستش را جلوي صورتش مي گرفت و به خوني كه در انگشتانش جاري بود نگاه مي كرد و مي گفت : »» آره، امروز اون بيرون اومده ! ««
    او جنگل را با زيبايي سبز بهاريش مي شناخت تنها به اين خاطر كه پسر كوچك همسايه اولین شاخه ي سبز يك درخت آلش را برايش آورده بود و او آن رابالاي سرش مي گرفت و خود را در روياهايش در جنگلي از درختان آلش مي ديد. جايي كه خورشيد مي درخشيد و پرندگان آواز مي خواندند ...
     
    در يك روز بهاري پسر همسايه برايش گلهاي صحرايي آورد كه اتفاقا يكي از گل ها با ريشه بود ، بنابراين در يك گلدان كنار تخت نزديك پنجره كاشته شد و رشد كرد. رشد كرد و شاخه هاي جديدي داد و هر سال گل هاي تازه مي داد بزرگتر مي شد. براي پسر بيمار آن گل تبديل به عالي ترين گل روي زمين شد. ان گل آن گل تنها گنج كوچك زميني اش بود. به آن آب مي داد، و مراقبش بود و گل نیز می كوشيد تا از حداقل نوري كه از پنجره باريك مي تابيد نهايت استفاده را بكند. گل درروياهاي پسر پرواز مي كرد و فقط براي شاد كردن پسر بود كه رشد مي كرد و بوي خوش در اطراف مي پراكند .
     
    زماني رسيد كه خداوند پسر را به سوي خودش فرا خواند، و الان يك سال است كه او پیش قادر مطلق است . براي يك سال گل در كنار پنجره فراموش شده ماند و پژمرد و ،
    به همين خاطر در كوچه انداخته شد. و اين همان گل بيچاره است كه در دسته گلمان گذاشتيمش. اين گل نسبت به ساير گلهاي باغ ملكه شادي بيشتري توليد كرده و بخشيده است.
     
    :كودك پرسيد
    اما، تو همه اين چيز ها را از كجا مي داني؟-
     
    فرشته گفت:
    من مي دانم، چون من .
     همان پسري بودم كه بر روي چوب دستي راه مي رفت
    من گلم را خوب مي شناسم-.
    كودك چشم هايش را باز کرد و به صورت شاد و با شكوه فرشته نگاه کرد در همين لحظه انها مكاني داخل شدند كه پر از شادي و آرامش بود. خداوند كودك مرده را در آغوش گرفت سپس او مثل فرشته دو بال در آورد و دست در دست فرشته پرواز كرد. قادر مطلق گل صحرايي پژمرده را بوسید و شادي بيشتري در همسرايي فرشتگان دور و نزديك هم آواز شد، پس از .

    کودک و گل صحرايي خوشحال بودند و آواز ميخواندند.

    پايان

    يادداشت مترجم:

    ” گل صحرايي به ديگران شادي مي بخشيد حتي زماني كه مي بايست براي زنده ماندنش ميجنگید .... و خداوند او را بيشتر از گلهاي باغ ملكه دوست مي داشت. گل هاي باغ ملكه قوي زيبا بودند، اما خداوند آن گل خشكيده را بيشتر دوست داشت چون در نهايت نياز ، ديگران را شاد میکرد .... خداوند همه انسان ها را دوست دارد ولي عشق خاص خود را نصيب آنهايي ميكند كه رنجشان را براي خودشان نگه مي دارند و شادي را به ديگران هديه ميكنند.“

    No comments: