داوید فاخری
تنـــه نـــزن
مقبره کافکا در گورستان یهودی ژیشکوف در پراگ.
بتازگی ، با انتشار ابرازنامه مارک گلبرت، پروفسور دانشگاه بن گوریون که کافکا شناس است، به روزنامه نيويورکتايمز که در ان گفته است که فرانتس کافکا نويسنده يهودیتبار چک، به صهيونيسم و يهوديت ايمان داشته و دست نوشتههايی هم که به تازگی از کافکا در آپارتمانی در تلآويو به دست آمده که بار ديگر به بحث ارتباط اين نويسنده بزرگ با ميراث يهودیت و گرايش وی به صهيونيسم دامن زدهاست ، صحبتهائی را بمیان اورده که مطالعه برخی از انان از جمله مقاله ـ گزارشی که در سایت خوب زمانه با تیتر * مارگ گللبرت ، کافکا صیهونیست بود * منتشر شده بود و در ان نظریه « صادق هدایت » نویسنده نامدار ایرانی ، در مورد گرایشهای مذهبی کافکا نیز به میان کشیده شده بود ، مرا بر ان داشت تا با تحقیقاتی مستند در با ره کل زوایای زندگی کافکا ، هم خود ، او را بهتر بشناسم و هم انکه تصویری را که همیشه از صادق هدایت که همیشه برای من نویسنده ئی بسیار متبحر باقی خواهد ماند ، در مورد یهود ستیزی وی از طریق داستانهایش داشته ام تأید و یا تکذیب گردد !.
انگونه که در ویکی پدیا / فرانتس کافکا امده
کافکا در بیشتر مدت زندگیش بیطرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد. با این حال و با این که هیچوقت شخصیتهای داستانهایش را یهودی تصویر نکرد، هرگز سعی نکرد ریشهٔ یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب خسیدیسم در یهودیت علاقهمند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قائل است. کافکا در ده سال پایانی عمرش حتی به زندگی در اسرائیل ابراز تمایل کرد. تناقضات اخلاقی و آیینی موجود در داستانهای «داوری»، «مأمور سوخت»، «هنرمند گرسنه» و «دکتر حومه»، همه نشانههایی از علاقهٔ کافکا به آموزههای خاخامهای یهودی و تناسب آنها با قوانین و قضاوت در خود دارند. از طرف دیگر سبک وسواسی طنزآمیز راوی مجادلهجوی «ژوزفین خواننده»، سنت شعارگونهٔ موعظههای خاخامها را نمایان میکند.
فرانتس کافکا نویسنده نامدار یهودی چک .
بنابر گزارش روزنامه هاآرتص چاپ اسرائيل، روزنامه نيويورکتايمز هفته گذشته نامهای از آخرين معشوقه کافکا دورا دايامنت به دوست نزديک کافکا يعنی مکس برود را منتشر کرده که در آن وی مدعی شده «کافکا هميشه میخواست به اسرائيل مهاجرت کند».
روزنامه هاآرتص ماه گذشته خبر داده بود که نوشتههای گم شده کافکا در آپارتمانی در تل آويو که متعلق به اشتر هوف منشی سابق مکس برود دوست نزديک کافکا بوده، پيدا شده است.
هوف سال قبل درگذشت و دارايی او به دو دخترش ارث رسيد که اکنون به فکر فروش آن هستند.
داستان نوشتههای گمشده کافکا به طور گسترده در مطبوعات و رسانهها منعکس شده و به دنبال آن آرشيو ادبی آلمان در مارباخ که صاحب مجموعهای از نامههای کافکاست خواستار انتقال اين اسناد از اسرائيل به آلمان شده است، اما آرشيو دولتی اسرائيل گفته که هيچ سند مهمی که مربوط به تاريخ مردم يهود باشد از اسرائيل خارج نخواهد شد. مارک گلبرت، به روزنامه نيويورک تايمز گفته است که اين نوشتهها به اورشليم تعلق دارند و وابستگی نزديک کافکا به صهيونيزم و يهود می تواند دليل موجهی برای باقی ماندن نوشتههای گم شده اين نويسنده در اسرائيل باشد.
به اعتقاد آقای گلبرت، مکس برود قبل از جنگ جهانی اول صهيونيست شد، در اسرائيل زندگی و کار کرد و در همين جا دفن شده است، از اين رو روشن است که کافکا نيز کاملا با هويت يهودی درگير بود و وابستگی نزديکی به صهيونيسم و يهودیها داشته است.
گلبرت و ديگر کافکا شناسان يهودی معتقدند کافکا نه تنها به صهيونيسم ايمان داشت و با زبان عبری و فرهنگ يهودی درگير بود بلکه مهاجرت به اسرائيل نيز آرزوی تمام عمرش بود.
اين افراد که از نظريه وابستگی و ايمان کافکا به صهيونيزم حمايت می کنند اميدوارند نوشته های مفقود شده او که در اسرائيل پيدا شده به آرشيو صهيونيستی تحويل داده شود.
کافکا در طول رندگیش فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل میدادند و هیچگاه هیچیک از رمانهایش را به پایان نرسید (به جز شاید مسخ که برخی آن را یک رمان کوتاه میدانند). نوشتههای او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکرد. کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که پس از مرگش همهٔ نوشتههایش را نابود کند. دوریا دیامانت معشوقهٔ او با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامهٔ کافکا، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد، تا وقتی که در سال ۱۹۳۳ گشتاپو آنها را ضبط کرد. جستجو به دنبال این نوشتههای مفقود هنوز ادامه دارد. برود بر خلاف وصیت کافکا عمل کرد و برعکس بر چاپ همهٔ کارهای کافکا که در اختیارش بود اهتمام ورزید. آثار کافکا خیلی زود توجه مردم و تحسین منتقدان را برانگیخت.
زندگینامه نویسان گفتهاند که خیلی پیش میآمده که کافکا قسمتهایی از کتابهایی که رویشان کار میکرده را برای دوستان نزدیکش بخواند، و در این خوانشها همیشه بر جنبهٔ طنزآمیز نثر متمرکز بوده. میلان کوندرا طنز کافکا را در اساس فراواقع گرایانه و الهامبخش هنرمندانی چون فدریکو فلینی، گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و سلمان رشدی میداند. مارکز میگوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «میتوان جور دیگری هم نوشت».
اما از طرف ديگر لوئيس بگلی در کتاب تازهاش در باره کافکا با عنوان «دنيای مهيبی که در سرم دارم: فرانتس کافکا، يک مقاله بيوگرافيک» میگويد که عليرغم دلبستگی کافکا به هويت يهودیاش، او نه صهيونيست بود و نه عضو فعال يک جامعه يهودی.
بگلی برای اثبات ادعای خود جملهای را از کافکا نقل میکند به اين مضمون: «من صهيونيسم را تحسين میکنم و حالم از آن به هم میخورد.»
همانطور که قبلأ هم اشاره کردم ،در گزارشی که در سایت محترم زمانه در این مورد و تحت نام * مارک گلبرت : کافکا صیهونیست بود * به چاپ رسیده و من قسمتهائی از انرا در این مقاله گنجاندم که در قسمت اخر ان ، نظر صادق هدایت در مورد یهودی بودن کافکا که او هم تعریفهای دیگران را در این مورد نقل قول کرده ، بیان نموده و به این صورت امده است که « سالها پيش از اين نيز صادق هدايت نويسنده ايرانی که به شدت تحت تاثير کافکا بود، با استناد به برخی نوشتههای او * تلاش کرد نشان دهد که کافکا از مذهب يهود بيزار بوده است *.
هدايت درباره دوستی کافکا با ماکس برود که صهيونيست شد و کافکا را هم به جنبش صهيونيستی معرفی کرد، مینويسد: « ماکس برود از او خواست و می کوشيد که او را مجدداً به يهوديت بازگرداند، امّا موفق نشد. کافکا به دوستش می گويد: «من چه وجه مشترکی با يهوديان دارم؟».
طرز فکر « صادق هدایت » در مورد جهودها ( یهودیها ) را در توصیف چهره یک یهودی که انرا بصورت زشت و تنفر برانگیزی در اثر مشهور خود * داش اکل * اورده و در « هدایت ناصادقانه » ئي خوانندگان اثارش را بسوی شناساندن قومی که به انگونه انانرا در ان قصه نمایانده ( خانه و رفتار و چهره و لباس مرد عرق فروش یهودی شیرازی و زن و بچه او در ان داستان ) میتوان یافت !. که ان جهودان ان یهودیانی نیستند که در فرانسه بدنیا امده اند و از همه گونه مواهب ازادی و تحصیل دانش برخوردار بوده اند و روشنفکران و استادان دانشگاههای نامی انجا را تشکیل داده اند ، الا به جبر زندگی ، در کشوری که از لحاظ زشتی و کمبود فرهنگی و تمدن در ان زمان دست عقب مانده ترین اقوام تاریخ را ( به وصف خود او از اوضاع پریشان و نابسامان وطنش ایران که بیان کرده ) از پشت بسته اند ، بدینگونه بار امده اند که بجای تدریس در سوربن ، عرق فروش طماع و ژولیده ئي با فرزندی که با انگشتش مف دماقش را پاک میکند در خانه ئی کثیف باشد ! ، انهم بی انکه نامی از دلائل و عواملی که باعث برخاست چنین موجود « نجسی » در جامعه ان روز ایران گردیده را برای خوانندگان اثارش روشن سازد !.
گفتم « ناصادقانه » به این علت که او با زندگی کردن در کنار فرانسویان و مشاهده برتریهای علمی و فلسفی و صنعتی انان بر کشورش و لمس تفاوتهای زندگی « اقلیتهای » ان کشور در مقایسه با اقلیتهای داخل ایران ، چگونه توانسته دست به تحقیر یهودیان در ایران بزند؟! جای تعجب دارد. او بخت خود را در فرانسه و در کنار اندیشمندانی چون * کافکای یهودی * به ازمایش گذارد ، در جا و مردمانی که فرسنگهای رفتاری و پنداری و گفتاری با وطن و مردمان همخون و نژادش فاصله داشتند ، ولی بنظر من او در این میان از همه این روابط خوب فرهنگی و اجتماعی به همه گونه برتریها دست یافت ، اما به انسان شدن که برترینهاست دست نیافت !. معلوم نیست که چرا مسأله یهودیان به اینگونه برای وی مزاحمت ایجاد میکرد که در « فرنگ » نیز بدنبال ان بود که بقول * زمانه * « ثابت کند کافکا یهودی نبوده است » ؟!. چه چیزی او را رنج میداد ؟ ایا دیدن یهودیان داخل مملکتش که در انگونه فلاکت میزیستند و یا یهودیان اروپا که صاحب منصب بزرگترین دستگاههای اجرائی و اقتصادی و اجتماعی کشورهایشان بودند و راه پیشرفت در ان ممالک را هموار میکردند؟! و
شاید هم مانند سعدی شاعر تا ان اندازه انسان بود که « بنی ادم اعضای یک پیکرند » ولی بشرط انکه چیزی بجز یهودی و مسیحی و زرتشتی باشند ، یعنی بزبان واضح تر مسلمان رافضی باشند ؟!.
داوید فاخری.
2 comments:
اقای داوید شما تکلیف ما را روشن کنید . ایا طنز نویسید ، مفسر سیاسی هستید ، فیلسوفید و یا شاعر و ترانه سرا؟. من که هروقت به وبلاگ شما سری میزنم با موضوعی در زمینه ای بکلی متفاوت با انچه قبلأ دیده ام مواجه میشوم. با اینکه کارهایتان بد نیستند و حتا کمی هم خوب ولی فکر نمیکنید که بیشتر از قدرتتان بار بلند میکنید؟۱.
ناشناس
اقا و یا خانم ناشناس،
بدون هیچ تعارفی ، من هیچکدام از اینهائی را که نام بردید نیستم ، من تنها یک یهودی ایرانی زاده ام !. و اگر دقت کرده باشید هر چه را به هر سبکی که مینویسم بوی سیاست از ان به مشام میرسد!. پیکر وطنم زخمیست و دل من از ان زخمیتر !. حرفم را میزنم به هر زبانی که باشد، یعنی چاره دیگری ندارم !. چون معتقدم که * برای گفتن دوستت دارم باید عاشق بود و نه فارغ التحصیل دانشگاه در رشته هائی که نام بردید ، با اینکه همچین بیسواد هم نیستم! *.
نمیدانم چقدر ای شعر حافظ به موضوع میخورد ، با اینهمه انرا مینویسم !.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
بیاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم.
جاوید باشید.
Post a Comment